بر ماسه ها نوشتم:
دریای هستی من
از عشق توست سرشار
این را به یاد بسپار...
بر ماسه ها نوشتی:
ای همزبان دیرین
این آرزوی پاکی ست
اما به یاد بسپار...!
*فریدون مشیری
بر ماسه ها نوشتم:
دریای هستی من
از عشق توست سرشار
این را به یاد بسپار...
بر ماسه ها نوشتی:
ای همزبان دیرین
این آرزوی پاکی ست
اما به یاد بسپار...!
*فریدون مشیری
به سلامتی اونهائی که دوستت دارم رو درک می کنند و اونو به حساب کمبودهات نمی ذارن ...
.
.
.
به سلامتی همه ی اونایی که مارو همین جوری که هستیم دوست دارن ...
گاهی خوابت را میبینم
بیصدا
بیتصویر
مثلِ ماهی در آبهای تاریک
که لب میزند و
معلوم نیست
حبابها کلمهاند
یا بوسههایی از دلتنگی...
**************************
تاریخ تولدت مهم نیست، تاریخ “تبلـــورت” مهمه
اهل کجا بودنت مهم نیست ،”اهــل و بـجـا” بودنت مهمه
منطقه زندگیت مهم نیست ، “منطــق زنـدگـیت” مهمه
و گذشته ی زندگیت مهم نیست
امــروزت مهمه که چه گــذشتـه ای واسه فــردات میسازی . .
********************************
▌▌▌▌▌▌▌▌▌
"جهالت"کاری کرد که پیرزن ايرانی گاو خود را بفروشد كه به مکه مشرف شود!تا عرب از شتر به لامبورگينى و از چادر به برج رسد و مردم ما سعادت را دو دستي به اعراب تقديم كنند که شايد سعادت خود در دنياي ديگر يابند !!!آیا میدانید خدا كجاست خدا در قلب كودكیست كه در همسا یگی حاجی از فقر،ناله میكند و حاجی در بین عربها بدنبال خدا میگردد ...
▌▌▌▌▌▌▌▌▌
یک مرد ، یـــک زن ... یـــک زوج ... خـوشــبختیشــان پای خودشان !
یک مرد ، یک مرد ... یک شراکت ... ســود و ضررشــان پای خودشان !
یک زن ، یک زن ... یک رفاقــت ... معرفــت و اعتمادشــان پای خودشان !
یک پسر ، یک دختر ... یک رابــطه ... پاکــی و نـاپـاکـیش پای خودشــان !
و انـتـهـــای پیــاده رو ...
یک مــن ، یک تـنهایــی ! ... یک رنــج ... آخـر و عـاقـبتـــش پـای تــو !
اويک زن است نه جنس دوم,نه يک موجودتابع, نه يک ضعيفه
نه يک تابلوى نقاشى شده نه يک عروسک متحرک
براى چشم چرانى... نه يک کارگر بى مزدتمام وقت!!
باورداشته باش اوهم اگربخواهد ميتواندخيانت کند...
بى تفاوت وبى احساس باشد...
بى ادب وشنيع باشد...بى مبالات وکثيف باشد...
اگرنبوده ونيست نخواسته ونميخواهد!!
********************
خواستگاری از گذشته تا به امروز:
یک هفته پس از خلقت آدم:
چون حوا بدون پدر و مادر بود آدم اصلا مشکلی نداشت و چای داغ را روی خودش نریخت.
پانصد سال پس از خلقت آدم:
با یه دونه دامن از اون چینی خال پلنگی ها میری توی غار طرف.بلند داد می زنی:هاکومبازانومبا(یعنی من موقع زنمه)
بعد میری توی غار پدر و مادر دختره. با دامن چین چینی جلوت نشسته اند و می گن:از خودت غار داری؟دایناسور آخرین مدل داری؟بلدی کروکدیل شکار کنی؟خدمت جنگ علیه قبیله ادم خوارها رو انجام دادی؟بعد عروس خانم که اون هم از این دامنای چین چینی پوشیده تو لیوان سنگی برات چای میاره و تو می ریزی روی خودت.
دو هزار و پانصد سال بعد از اختراع آدم:
انسان تازه کشاورزی را آموخته.وقتی داری توی مزرعه به عنوان شخم زدن زمین عمل می کنی با دیدن یه دختر متوجه میشی که باید ازدواج کنی.برای همین با مقدار زیادی گندم به مزرعه پدر دختره میری .اونجا از تو می پرسند:جز خودت که اومدی خواستگاری چند تا خر دیگه داری؟ چند متر زمین داری؟چند تا خوشه گندم برداشت می کنی؟ آیا خدمت در لشگر پادشاه رو به انجام رسانده ای؟
بعد عروس خانم با کوزه چای وارد میشه و شما هم واسه اینکه نشون بدی خیلی هول شدید تمام کوزه رو روی سرتون خالی می کنید.
بیست سال قبل:
شما پس از اتمام خدمت مقدس سربازی به این نتیجه می رسید که باید ازدواج کنید و از مادرتان می خواهید که دختری را برایتان انتخاب کند.در اینجا اصلا نیازی نیست که شما دختر را بشناسید چون پس از ازدواج به اندازه کافی فرصت برای شناخت وجود دارد.در ضمن سنت چای ریزون کماکان پا بر جاست.
هم اکنون:
به دلیل پیشرفت تکنولوژی در حال حاضر شما به آخرین نسخه یاهو مسنجر احتیاج دارید.البته از"ام اس ان" یا "آی سی کیو"هم می توانید استفاده کنید ولی انها آیکنهای لازم برای خواستگاری را دارا نمی باشند . پس از نصب یاهو مسنجر به یک روم شلوغ رفته هر اسمی که به نظرتان زیباست "اد" می کنید و با استفاده از آیکنهای مربوطه خواستگاری را انجام می دهید . البته یاهو قول داده که نسخه جدید دارای امکانات ازدواج و زندگی مشترک نیز باشد ...
بچه بودیم همه رو ۱۰ تا دوست داشتیم
بزرگ که شدیم بعضی ها رو هیچی
بعضی هارو کم و بعضی ها رو بی نهایت دوست داریم
بچه که بودیم قضاوت نمی کردیم و همه یکسان بودن
بزرگ که شدیم قضاوتهای درست و غلط باعث شد که اندازه دوست داشتنمون تغییر کنه
کاش هنوزم همه رو
به اندازه همون بچگی ۱۰ تا دوست داشتیم بچه که بودیم اگه با کسی
دعوا میکردیم ۱ ساعت بعد از یادمون میرفت
بزرگ که شدیم گاهی دعواهامون سالها تو یادمون مونده و آشتی نمی کنیم
بچه که بودیم گاهی با یه تیکه نخ سرگرم می شدیم
بزرگ که شدیم حتی ۱۰۰ تا کلاف نخم سرگرممون نمیکنه
بچه که بودیم بزرگترین آرزومون داشتن کوچکترین چیز بود
بزرگ که شدیم کوچکترین آرزومون داشتن بزرگترین چیزه
بچه که بودیم آرزومون بزرگ شدن بود
بزرگ که شدیم حسرت برگشتن به بچگی رو داریم
بچه که بودیم تو بازیهامون همش ادای بزرگ ترها رو در می آوردیم
بزرگ که شدیم همش تو خیالمون بر میگردیم به بچگی
بچه بودیم درد دل ها را به هزار ناله می گفتیم همه می فهمیدند
بزرگ شده ایم درد دل را به صد زبان به کسی می گوییم.... هیچ ﮐس نمی فهمد
بچه بودیم دوستیامون تا نداشت
بزرگ که شدیم همه دوستیامون تا داره
بچه که بودیم بچه بودیم
بزرگ که شدیم; بزرگ که نشدیم هیچ ;دیگه همون بچه هم نیستیم
تعداد صفحات : 3