می شود دوستم باشی
طلوع که سر گرفت
بگویم : روزت زیبا
غصه ام گرفت
بگویی: هستم
دلگیر بودم
بگویی : می شنوم
از رنگهای مشترکمان بگوییم
و تابلو هایی که می شود نقش زد
از نتهایی که می شناسیم
و ترانه هایی که می شود نوشت
می شود دوستم باشی
جاده ی عاشقی
به دو راهی می رسد همیشه
اما خودخواهانه دلم می خواهد باشی
جای همه نداشته هایم ....
وقتی تواوج دوست داشتن باشی وباتمام وجودت کسی رودوست داشته باشی ودرست
توهمون لحظه ببینی همه چیزخواب وخیال بوده،تولحظه ای که همه ی آدماروتوشادی
خودت سهیم می کنی ببینی که خودت غمگین ترین آدم هستی ،وقتی که فکرمی کنی
پات رو،جای محکمی گذاشتی اماوقتی که خوب نگاه میکنی می بینی که زیرپات خالی
هست،وقتی که باورنکنی که همه چیزدروغ بوده وتوی نهایت ناباوری به باورنابودی
همه اون عشق وعلاقه برسی جوری بی صدامی شکنی که هیچ کس حتی خودت هم
صداش رونمی شنوی.
رقص نور
دلم چون چشمه خورشید رقص نور میخواهد
به دشت شعله جانان شبی پر شور میخواهد
به جان شور از شقایقها چشد نوش از حقایقها
مرا شمع دقایقها دمی پر نور میخواهذ
نشسته دل ز مخموری کنار یار مستوری
شراب ناب انگوری ز من جامی ز هور میخواهد
منم می نوش می خوشه ازل را کرده در پوشه
ابد آنی مرا توشه دو چشمی شور میخواهد
به آب و گل چه پیوندی مرا گلزار آوندی
وجود شید پیشوندی مرا چون نور میخواهد
چه پیشوندی ؟چه پسوندی منم در سیر بی وندی
به تلبیسی چرا خندی ؟ ز جانم سور میخواهد
منم در جمع بی جمعی سماعم شوق بی سمعی
همه اختر به دل شمعی دل از دل نور میخواهد
ز شیدایی به هر نازی به رقصم شور شهنازی
ز ساز ذوق همسازی پر از من حور میخواهد
هزاران جان بر آن سوده است به سرداری بیاسوده است
همه دل پود ازو بوده است زتاری تور میخواهد
بس است "وفا" ازین مستی درین هستی تو کی هستی
سخن را تار چون بستی ز نو مستور میخواهد
بر ماسه ها نوشتم:
دریای هستی من
از عشق توست سرشار
این را به یاد بسپار...
بر ماسه ها نوشتی:
ای همزبان دیرین
این آرزوی پاکی ست
اما به یاد بسپار...!
*فریدون مشیری
بر ماسه ها نوشتم:
دریای هستی من
از عشق توست سرشار
این را به یاد بسپار...
بر ماسه ها نوشتی:
ای همزبان دیرین
این آرزوی پاکی ست
اما به یاد بسپار...!
*فریدون مشیری
وبلاگ جملات زیبا. کوتاه وپر معنی.وبلاگ جملات زیبا ***برای ارسال پستهای خود عضو شوید***